شعر عاشقی

سمت نیزار زمان، روی سر تاسری نام ونشان در سراشیبی دل بستن و عشق، آمدی تا که بپرسی حالم "درب چوبی دلم را تو زدی...." چند سالی است که در خانه دل آشوب است چند سالی است که من، تنها ترین تنهایم "چه کسی می داند دل من گوشه این سینه چرا می شکند" شاید این روزن دل،سوی دریا باز است بهتر است تا که قلم بردارم، روی برگ دل پر وسعت خود بنویسم "دل من رنگ شقایق دارد" وه چه شوقی دارد،شستن پنجره دل ، با آهی وه چه شوقی دارد،حوض پر آب حیاط من خاکی به چه اندازه ز دریا دورم چه صفایی دارد،بغض آهسته باران بهار، بر تن حوصله سبز درخت چه صفایی دارد،خانه در ریزش یک دم باران، بوی آب و گل و کاه و چه زیبا و تماشایی تر، "یاد آن خاطره ها و لحظه نازک بشکستن احساس دلم."
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد